مرکزی سبب شد تا اقلیم اهواز با ثروت های عظیم نفت وگاز وزمین های حاصلخیزیش تابع مرکز و ایران شود.
نه دهه پس از این اتفاق تاریخی و درنتیجه پیاده شدن انواع سیاست های غیرانسانی همچون اسیمیلاسیون فرهنگی وکوچ اجباری عربها و تغییر بافت جمعیتی، جامعه عرب اهوازی وجود خود را در معرض خطر احساس کرد. همچنین اعمال تبعیض های شدید اقتصادی ملت عرب را در فقر و حاشیه نشینی همه گیری فروبرد.
در مقابل اعتراضات روشنفکران عرب اهوازی، مرکزگرایان در توجیه لشکرکشی نظامی رضاخان به اهواز دم از خائن بودن شیخ خزعل و دیکتاتور منش بودن وی می زنند و به بدرفتاری های شیخ با برخی شیوخ قبائل عرب استناد می کنند.
از لحاظ دیکتاتور بودن عنوان دیکتاتوری بعدها از سوی مردم ایران و اکثر روشنفکران مرکز گرا به رضا خان داده شد. همچنین شیوه حکمرانی شیخ خزعل نیز دموکرات نبود و درآن زمان کل منطقه خاورمیانه زیر سلطه استعمارگران خارجی بود و دموکراسی در هیچ نقطه ای مطرح نبود. شیخ خزعل در برخورد باشیوخ مخالف اش از قدرت خود استفاده می کرد و دربرخی حالات شورش آنها را سرکوب می کرد. اما آنچه واضح بود این است که حاکمیت خزعل برآمده از توازن قدرت میان قبایل عرب در اقلیم اهواز(استان خوزستان) بود. این بدین معناست که خزعل به هیچ وجه قدرت و سلطه دیکتاتوری که اختیارات همگان را مصادره کند نمی توانست داشته باشد.
در هرحال دیکتاتور بودن یا نبودن خزعل یا رضا خان امری است مربوط به رابطه هر حاکم با ملل تحت حاکمیت او است. لذا در مورد لشکرکشی رضاخان به اهواز به هیچ وجه نمی توان رضاخان را شخصی دموکرات دانست که می خواست دموکراسی را در منطقه حکفرما سازد و یا خواهان حمایت از حقوق قبایل عرب تحت سلطه خزعل باشد.
حقیقت رویارویی شیخ خزعل با رضاخان رویارویی منافع مرکز باحاشیه است. اهمیت اقتصادی مناطق عرب نشین بر هیچ کس پوشیده نیست به گونه ای که مرکز نمی تواند ایرانی بدون نفت این مناطق را تصور کند. در این زمینه کتاب ها و نوشته های مربوط به آن دوره به خوبی نشان می دهد روشنفکران مرکزگرا بودند که ایده برچیدن حکومت های محلی ممالک محروسه در ایران را طرح ریزی کردند. آنها به منظور تامین منافع مرکز به انتخاب تلخ دیکتاوری تن دادند که بریتانیا آن را بر تمام مردم ایران تحمیل کرد. در این میان آزادی انسانها در تمام ایران از جمله مرکز را فدای منافعی چون ملت سازی ساختند. حال آنکه پروژه ملت سازی روشنفکران ایرانی به ددمنشی مرکز بر پیرامون افزود و همزمان منافع ملی بریتانیا و کشورهای نظام سرمایه داری را پوشش داد.
در طرف مقابل، قبایل عرب تحت حاکمیت شیخ خزعل با برچیده شدن حکومت خزعل بر مناطق عرب نشین چه ثروت هایی که از دست ندادند. در آن زمان خزعل فرصت کافی برای استفاده از درآمد نفت برای عمران قلمرو حاکمیت خود را نیافت و تنها چند سال پس از راه اندازی پالایشگاه عبادان (آبادان) بود که وی به اسارت درآمد و به تهران منتقل گردید. به همین خاطر ملت عرب در آن زمان هنوز خیر وبرکت ثروت عظیم نفت را نچشیده بودند. گرچه منافع آن روز بریتانیا و نظام سرمایه داری آنگونه بود که این مردمان محروم تا به امروز از نفت جز دود آن بهره ای نبردند. لذا ثروت عظیم نفت به تاراج مرکز رفت درحالی که عرب ها در فقر و گرسنگی می سوختند.
علاوه براین، برچیده شدن قدرت نظامی خزعل در مناطق عرب نشین توازن طبیعی قدرت میان فئودال ها را برهم زد. حمایت مرکز از فئودال های غیرعرب در شمال اقلیم اهواز(استان خوزستان) سبب شد تا این فئودال ها هیچ مانعی در برابر خود نبینند و دست به تاراج گسترده زمین های کشاورزان عرب زنند. به گونه ای که چند سال از اسارت خزعل نگذشته بود که حتی قبایل عرب مخالف وی نیزمتوجه شدند که چه چیزی را از دست داده اند. قبایل عرب نظیر بنی طرف که از مخالفان شیخ خزعل بودند طی جنگ هایی که نیروهای مرکزی علیه این قبایل به راه انداختند، از زمین های کشاورزی خود محروم و هزاران تن از آنان کشته و یا تبعید شدند. مصادره اراضی مردم عرب توسط دولت رضاخان نیز سبب آواره شدن ساکنان دهها روستای عرب و حاشیه نشینی آنها در اطراف شهرهایی همچون اهواز و… شدند.
در اهواز پس از خزعل قبایل عرب چتر حمایت سیاسی و نظامی در دفاع از قلمرو کل اعراب منطقه، را از دست دادند تا از یک طرف حکومت مرکزی با طرح های آمایش سرزمینی اش و ازطرف دیگر فئودال های غیرعرب با مصادره اراضی کشاورزان عرب، تیشه به ریشه اعراب زنند.
شاهد عیان بر این حقیقت، چندین قیام مسلحانه ای است که مخالفان سرسخت خزعل قبایلی همچون بنی طرف و شرفه، علیه سلطه مرکز بر این اقلیم دست به آنها زدند.
گذر زمان وپیاده شدن انواع جدیدی از سیاست های مرکز در مناطق عرب نشین نظیر یکسان سازی فرهنگی، کشف حجاب، ممنوعیت زبان و لباس و فرهنگ عربی و گسترش سیاست های آمایش سرزمینی فصل های جدیدی از چیرگی مرکز بر وجود و هستی ملت عرب را پیش چشم این ملت گذاشته است.
گذر زمان به عربها آموخت که خزعل هرچه بود ضامن و حافظ منافع و پشتیبان وجود وهستی عرب ها در اقلیم اهواز بود. رفتن خزعل نیز یعنی مباح شدن تمامی هستی وثروت های ملت عرب برای مرکزگرایان است. تا زمانی که خزعل مانع سلطه مرکز بر مناطق عرب نشین بود از اسیمیلاسیون فرهنگی و مصادره زمین ها و کوچ اجباری و عرب ستیزی و تحقیر اعراب نیز خبری نبود.
بنابراین چالشی که منجر به لشکرکشی رضاخان به اقلیم اهواز شد همان چالشی بود که درگیری ها وجنگ های مسلحانه بین قبایل عرب منطقه و ارتش حکومت مرکزی را برای بیش از پنج دهه به همراه داشت. عناصر اساسی این چالش، زمین، آِّب و بهره مندی ازثروت های طبیعی دیگر نظیر نفت بود. مرکز به منظور اجرای طرح های آمایش سرزمینی در راستای یکسان سازی فرهنگی و تغییر ترکیب دموگرافیک مناطق عرب به شدت طمع زمین های کشاورزان عرب را داشت. قبایل عرب نیز به منظور ادامه حیات نیاز به زمین های کشاورزی و آب داشتند. برای رژیم مرکزی ایران ویران ساختن روستاهای عرب یک هدف استراتژیک بوده و هست. این امر به دلیل تامین سطح وسیعی از اراضی جهت اجرای طرح های آمایش سرزمینی و گسیل دهها هزار مهاجر به این مناطق حائز اهمیت است. همچنین نابودی روستاها به معنای نابودی مهد زبان عربی و از هم پاشیدن تجمعات مطلقا عرب است تا اینکه زمینه برای موثر افتادن طرح اسیمیلاسیون هموار شود. این کار در دهه های نخستین حکومت رضاخان همراه با جنگ و خونریزی شروع شد و زمین های کشاورزان و روستائیان عرب در سطح وسیعی مصادره شد. قبایل عرب تا آغاز دهه پنجاه میلادی از عنصر مهم دیگر چالش با مرکز که همان عنصر هویت است و در هجمه اسیمیلاسیونی مرکز به این اقلیم خلاصه می شود یا آشنا نبودند و یا وسیله ای برای مقابله بانظام مرکزی در این زمینه نداشتند. قبایل عرب دربرابر این سیاست های نظام چاره ای جز تمسک به عادات قبیله ای خود و عدم ایجاد هرگونه ارتباط با مهاجران و غارتگران زمین هایشان وکسانی که عرب بودن را به باد تحقیر می گرفتند، نداشتند.
سال 1948 با تاسیس اولین حزب عرب بنام حزب سعادت در عبادان برای اولین بار گروهی از فرزندان این ملت به رهبری یک کمونیست عرب اهوازی به نام حداد الهویدی از هویت عربی ملت خود در برابر هجمه اسیملاسیون مرکزی ایستادگی کردند. پس از آن انقلاب افسران مصر در آغاز دهه پنجاه میلادی و گسترش افکار ناسیونالیستی ناصری وبعثی کمک کرد تا ملت عرب اهواز درک عمیق تری از جنگ هویتی که مرکز به واسطه صدا وسیمای عبادان به راه انداخته بود را بیابند. در این دهه بود که مفهوم الشعب العربی (ملت عرب) در میان عربهای اهواز رواج یافت و جنبش های آزادی بخش ملی در اهواز شکل گرفت. لذا درپی افزایش هجوم فرهنگی مرکز به فرهنگ وهویت عربی در این اقلیم عنصر هویت نیز به این رویارویی افزوده شد.
در کل رویارویی رضاخان با شیخ خزعل نتیجه چالشی بود که مبتنی بر حاکمیت سیاسی بر مناطق عرب نشین و بهره مندی از منافع اقتصادی این حاکمیت نظیر ثروت نفت ومالیات است. این چالش در مرحله پس از خزعل به نزاع بر سر زمین ومنابع آب میان حکومت مرکزی وکشاورزان و سایر شهروندان عرب تبدیل شد. پس از آن در دهه پنجاه میلادی چالش مذکور توسعه یافت و علاوه بر عناصر سابق عنصر هویت ملی عربی از عناصر اساسی چالش آزادی خواهان عرب با حکومت مرکزی بود. در دوره جمهوری اسلامی نیز از یکسو با ادامه یافتن سیاست های مصادره اراضی و افزایش هجمه اسیمیلاسیون علیه عربها و سرکوب همه جانبه حق خواهان عرب و محرومیت ملت عرب از تمامی حقوق مادی وفرهنگی اش و ازسوی دیگر رواج گفتمان حقوق بشر در سطح جهان سبب شد تا چالش مرکز با حاشیه و به خصوص چالش جمهوری اسلامی ایران با نسل جدید عرب اهواز کاملا در چارچوب نوین حقوق بشر بگنجد.
خائن نامیدن خزعل توسط مرکزگرایان گرچه برای آنها کار ساده ای است اما با این کار به هیچ وجه نمی توان چالش مستمری که با لشکرکشی رضاخان به مناطق عرب نشین شروع شد و تابه امروز ادامه دارد را منکر شد. امروزه جوانان عرب اهواز زمانی که به آنسوی آبها می نگرند کویت وامارات را می بینند. در آنجا عربها به دور ازفقر وبدبختی روزگار خوشی می گذرانند و هیچ کس جرات اهانت به آنها را ندارد. فرهنگ و هویت وتاریخ آنها درمعرض هیچگونه تهدید خارجی قرار ندارد. زمین هایشان مصادره نمی شود و کوچ اجباری داده نمی شوند و کسی نمی تواند بافت جمعیتی شهرهایشان را دست کاری کند. در چنین شرایطی است که این جوانان عرب به مرکزگرایانی که تن به حاکمیت یک دیکتاتور دادند تا منافع مادی خود را از دست ندهند، غبطه می خورند و اجداد خود را ملامت می کنند.
28 فوریه 2013